، تا این لحظه: 11 سال و 19 روز سن داره

پرنسس زیبای ما

بیست وسه ماهگی آتریساجون

سلام دخترکوچولوی مامان .ازاینکه انقدرشادوسرحال میبینمت احساس خوبی دارم.ان شااله همیشه سالم وسلامت ودرپناه خدا باشی . روزهای پایانی سال 1393 هم به سرعت برق وبادداره میگذره ومابخاطر شرایط شرکتمون چندروزی زودتر کارهای انبارگردانی وبستن حسابها روانجام دادیم ویه کم زودترازهرسال تعطیل شدیم .اما من یه سری ازکارهای اداره جاتم مونده که اونم درطول روز 2-3 ساعتی بیشترکارنداره ومیرم انجامش میدم .بقیه روزهم باخاله گیتا مشغول خونه تکونی خونه ی مامان جون هستیم آخه هرسال کل عیدرومهمون ازراه دورونزدیک دارن وباید خونشون تمییزباشه دیگه  همونطوری که توخونه تکونی خونه ی خودمون کمکم بودی (البته کارزیادکنم بودی )خونه ی مامان جون ه...
23 اسفند 1393

اولین قهرجدی آتریسا

سلام شادونه ی مامان .مهربون مامان .عزیزمامان ... امروزم یه شنبه ی دیگست وتاآخرهفته روزازنو,روزی ازنو.......................................... مثل هرروزساعت 6.30آقاجون اومددنبالمون تاشماروبزارم خونشون ومنم بیام شرکت,وقتی داشتم بغلت میکردم بیدارشدی امانمی دونم چرابایه خلق بد بد بد (البته علتش رومی دونم وبرات میگم که چرا؟؟؟) موقع رفتن خونه ی مامان هرچی آقاجون باهات حرف میزد گریه میکردی ومیگفتی باهات حرف نزنه ,انگاری واقعا حوصله نداشتی .خونشون هم که رسیدیم که به محض دیدن مامان جون بهم چسبیدی وشروع کردی به گریه کردن ,خیلی ناراحت بودم اما کاری ازدستم برنمی اومد,بایدیه جوری سرت روگرم میکردم وخودم برای اومدن شرکت فرار میکردم.چش...
9 اسفند 1393

تولدزن دایی جون آتریسا

سلام نازگلکم .عزیزکم .دخترکم .نانازکم. ازاینکه دوباره چندروزیه که سرماخوردی وبی اشتهایی اعصابم بهم ریخته  دارم ازدست نخوردنت کلافه ودیوونه میشم  هرچی برات درست میکنم اشتهانداری فقط شیر شیر شیر(اونم شیرمامان) .تواین چندروز ازبس بهم آویزون بودی وپشت سرهم شیرخوردی اعصابم بهم ریخته  نه درست حسابی شبا میخوابی ونه درست حسابی غذا ومیوه که دیگه اصلا لب نمی زنی  خسته ام ...کلافه ام ...خوابم میاد...آخه تواین شرایط کاری اسفندماه که سرم شلوغه واعصاب خوردی پایان سال و....ازاون ورم خونه تکونی ومرتب کردن وسایل خونه .....این سرماخوردگی وکلافگی تودیگه کم بود !!! میخوام برم رویه بلندی یه کم دادبزنم شایدخالی بشم دیشب که...
7 اسفند 1393

اولین تجربه ی خونه تکونی آتریسا

دخترم میدونی که : عمر عقاب 70سال است ولی به 40که رسیدچنگالهایش بلندشده وانعطاف گرفتن طعمه رادیگرندارد...نوک تیزش کندوبلندوخمیده می شودوشهبالهای کهنسال براثرکلفتی پر به سینه می چسبدوپروازبرایش دشوار می شود... آنگاه عقاب است ودوراهی :بمیرد ,یااینکه دوباره متولد شودولی چگونه ؟؟؟ عقاب به قله ای بلندمی رودونوک خودراآنقدربرصخره های  سخت می کوبدتاکنده شودومنتظر می ماندتانوکی جدیدبروید.بانوک جدیدتک تک چنگالهایش راازجای میکندتاچنگال نودرآیدوبعدشروع به کندن پرهای کهنه میکند.این رونددردناک 150سال طول می کشدولی پس از5ماه عقاب تازه ای متولدمی شودکه میتواند30سال دیگرزندگی کند..... پس دخترم بدان که : ...
3 اسفند 1393
1